نظرات نویسندگان مهمان، لزوما منطبق با دیدگاه صدای پزشکان نیست.
داستان کیفیت رابطه مردم و پزشکان ، از داستان های غم انگیز دوران ماست. روزگاری نه چندان دور مردم طبیبان را بسیار احترام کرده و به آنان اعتماد کامل داشتند، اما در سالیان اخیر خصوصا دو سه سال گذاشته، این رشته اعتماد گسسته و به طور نسبی در حال کاهش و حتی معکوس شدنست. به طوری که امروزه جمع قابل توجهی از مردم(به نسبت قبل) نه تنها پزشکان را معتمد،خیرخواه،دلسوز و حاذق نمی دانند بلکه آنها را پول پرست،خودخواه،بی مسئولیت و بی سواد خطاب کرده و حتی در مواردی دست به خشونت علیه آنها زده اند…
بی تردید برای تحلیل پدیده کاهش اعتبار پزشکان در نظر جامعه، محدود شدن به یک علت و دو علت راهی خطا و ساده انگارانه است، کما اینکه در این مدت از هر دوسو یعنی هم پزشکان و هم مردم ، تحلیل های تک عاملی یا دو عاملی سکه رایج واکنش ها به اتفاق قتل دکتر پیرزاده(که خود نمودی از پدیده بزرگتر بی اعتمادی به پزشکانست) بوده اند .
در این نوشتار سعی شده از این رویکرد تقلیل گرایانه فاصله گرفته و عوامل احتمالی در بروز این پدیده مطرح شود، لازم به ذکرست که ارائه شواهد مفصل و بررسی هرکدام از این عوامل در حوصله این نوشته نیست و هدف طرح فرضیات برای بررسی های بعدی است:
۱- عوامل روانشناختی/جامعه شناختی
“هراس از مرگ” به عنوان یکی از مهمترین ریشه های اضطراب و تعیین کننده بسیاری از کنش ها و ذهن مشغولی های زندگی روزمره هر انسانی است. “بیماری” به عنوان مهمترین علت مرگ و میر در همه جوامع و در طول تاریخ بوده و هست و اینجاست که نقش پزشک به عنوان عنصر نجات بخش و مقابله کننده با مرگ بسیار برجسته و تعیین کننده می شود. جایگاه حساس و مقتدرانه پزشکان همواره مرهون جایگاه آنها به عنوان نقطه ارجاع و نیاز و اتکای مردم به هنگام نزدیک شدن مرگست. اما نکته اینجاست که اقتدار و احساس نیاز به فرد مقتدر همیشه به واکنش توام با احترام و اعتماد منجر نمی شود.
چنان که در مورد رابطه پدر و فرزندی اینگونه است، فرزند برای ادامه بقا به پدر نیاز مبرم دارد و پدر تامین کننده غذا و امنیت و ضامن ادامه بقای اوست. اما همین فرزند ممکن است در شرایطی علیه پدرش بشورد و به او کوچکترین احترام و اعتمادی نداشته باشد.
نوع روابط و مناسبات در خانواده( به عنوان مهمترین جز هر جامعه ای) تعیین کننده نوع روابط و مناسبات در جامعه نیز هست.در خانواده پدر سالار ، پدر مرجع اقتدار و رفع نیاز های سایر اعضای خانواده و ضامن بقای آنهاست. حرف او حرف آخرست و احترام به او از هر واجبی واجبتر. خانواده های پدر سالار، جوامع پدرسالار را می سازند و در ریز ترین ارتباطات انسانی تاثیر گذارند. خصوصا وقتی پای رابطه یک انسان با یک مرجع قدرت در میانست. مثل حاکم کشور، یا رییس اداره یا کارفرما و در مورد بحث ما پزشک.
نکته اینجاست که در طی قرن گذشته در دنیا و در کشورهای کمتر توسعه یافته چون کشور ما، با تاخیر ، مناسبات پدر سالارانه کمرنگ و کمرنگ تر شده اند و جای خود را به هیچ سالاری و نوعی آنارشیسم منفی واگذار کرده اند.
این تغییر در خانواده ها در جامعه، سیاست و بسیاری از عرصه ها از جمله رابطه پزشک و بیمار نیز تاثیر شگرفی داشته و انعکاس وسیعی یافته است.
نکته اینجاست که در طی قرن گذشته در دنیا و در کشورهای کمتر توسعه یافته چون کشور ما، با تاخیر ، مناسبات پدر سالارانه کمرنگ و کمرنگ تر شده اند و جای خود را به هیچ سالاری و نوعی آنارشیسم منفی واگذار کرده اند. این تغییر در خانواده ها در جامعه، سیاست و بسیاری از عرصه ها از جمله رابطه پزشک و بیمار نیز تاثیر شگرفی داشته و انعکاس وسیعی یافته است.
حتی در نظریات اخلاق پزشکی و مهارت های ارتباطی با بیمار که در برنامه آموزش رسمی دانشجویان پزشکی هست، گذار از رویکرد paternalistic (پدر مآبانه) به رویکرد به رسمیت شناختن خودمختاری(autonomy) بیماران آموزش داده می شود.
همانطور که در عرصه سیاسی، قدرت توزیع شده و سعی می شود از تمرکز آن جلوگیری به عمل آید،[i] در خانواده هم این اتفاق افتاده و قدرت بین اعضا توزیع شده، همانطور در رابطه پزشک و بیمار و اساساً هر رابطه ای که اقتدار در میان داشته باشد. حال سوال اینست که آیا تسری نظریه یا واقعیت توزیع اقتدار از عرصه سیاست و اقتصاد به عرصه خانواده و یا رابطه پزشک-بیمار راهی درست است یا نه ؟ آیا ممکن است افراط در توزیع قدرت و به چالش کشیدن اقتدار به بی نظمی و هرج و مرج در همه عرصه ها خصوصا خانواده و رابطه پزشک-بیمار منجرشده باشد ؟
در وضعیتی که جنبش ها و نظریات فمینیستی افراطی با سلب اعتماد از مهمترین مرجع اقتدار یعنی پدر ، فرزندان را به پدر بدبین کردند و همه آنها را به استقلال طلبی و شورش علیه پدر(خواسته یا ناخواسته) دعوت نمودند، شاید نمی دانستند که این تغییر رویکرد به بحران اقتدار و هرج و مرج در عرصه های دیگر دامن خواهد زد. البته در این بین منافع اقتصادی صاحبان سرمایه که سعی داشتند زنان را به عنوان نیروی کار معطل مانده جامعه برای کسب سود حداکثری از خانه ها بیرون آورند ، نقش تعیین کننده ای داشته و دارد.
اینگونه شد که فرزندان به پدران و به تبع آن به هرگونه مرجع اقتدار بدبین شده و آنها را ظالمانی دانستند که حق مادر و آنها را با زورگویی شان می گیرند. و کم کم افراد جامعه یاد گرفتند که نیازشان به مراجع قدرت توام با احساس حقارت است چرا که رفع کننده نیاز ، پدری ظالم و زورگو و تحقیر گرست. این که تا چه میزان پدران اینگونه بودند جای بحث و بررسی دارد اما مهمتر از واقعیت، برداشت افراد از واقعیت است، برداشت افراد از واقعیت از پدر به عنوان مقتدرِ معتمدِ تامین کننده نیاز و ضامن بقا به مقتدر تحقیرگر و ظالم تغییر یافت. اما آن نیاز های حیاتی هنوز سر جای خود بودند و فرزندان یاد گرفتند که تا زمانی که نیاز و وابستگی به پدرشان دارند خشم از احساس حقارت شان را سرکوب کنند و بروز ندهند و به هنگام استقلال و استغنا از مرجع قدرت آن خشم ها و عقده ها را بیرون بریزند.
این گونه می شود که مردمان در سالیان نه چندان دور همانطور که به پدرها و پدربزرگ ها احترام می گذاشتند و اعتماد می کردند به طبیب ها نیز هم ، اما امروزه در وضعیت مشروعیت زدایی شده از هرگونه اقتدار ، اندک بهانه و فرصتی و راه گریزی لازم است تا این خشم های فروخورده شده از احساس حقارت نسبت به حاکم/رئیس/پدر/پزشک برون ریزی کند و راه را بر تحلیل منطقی پدیده ها و نقد واقع بینانه عملکرد حاکم/رئیس/پدر/پزشک ببندد.
چرا که احساس حقارت نوعی مکانیسم دفاعی به نام واکنش معکوس(reaction formation) را فعال می کند، بدین گونه که فرد به احساس حقارتی که تجربه می کند با انکار آن و از طریق خود را بزرگتر و برتر دیدن از سوژه تحقیرگر (که می تواند الزاما همان سوژه اولیه یعنی پدر نباشد و بر روی سایر مراجع قدرت مانند پزشک فرافکنی شود) و نهایتاً ابراز خشم نسبت به آن ، واکنش نشان می دهد.
حال این فرآیند می تواند پیچیده تر شده و با احساس حسادت هم همراه شود. وقتی فردی احساس حقارت نسبت به مراجع قدرت داشته باشد، اگر واقعاً آن مرجع قدرت دارای عامل برتری مثل ثروت و هوش و در کانون توجه بودن باشد ، و فرضاً احترام بیشتر در اجتماع و قدرت انتخاب بیشتر در انتخاب همسر به او بدهد، طبیعتاً مورد حسادت شدید قرار خواهد گرفت. حسادتی که نوعی انطباق گذشته نگر با حسادت نسبت به پدر به عنوان شریک و مزاحم محبت مادرست و در عین حال مرجع اقتدار. اینجا هم معادله همین است. پزشک به واسطه حیات بخشی حرفه اش هم اقتدار دارد هم پول و هم هوش بالا و قدرت بالقوه ای دارد تا معشوقه های فرضی فرد را که در واقع صورت بازیابی شده مادرش هستند ، به چنگ آوَرَد . اینجاست که حسادت آمیخته با ترس وجود فرد را فرامی گیرد. فرد به کسی نیاز دارد تا او را ازمرگ نجات دهد که همزمان رقیب و تحقیرگر او هم هست.
نکته ای که در ابتدا در مورد هراس از مرگ گفتیم اینجا باعث تشدید خشم می شود. چرا که فرد با بی اعتماد شدن به پزشک به عنوان عامل نجات دهنده از مرگ ، برعکس او را به خاطر قصورش عامل مرگ قلمداد کرده و هراس انکار شده اش از مرگ را در قالب خشم بر روی عامل مرگ یعنی پزشک فرافکنی می کند.[ii]
۲- عوامل سیاسی-اقتصادی:
از عوامل دیگر بدبینی به پزشکان ، مجموعه سیاست گذاری ها و فرهنگ سازی های سرمایه داری و مصرف گرایی است. این سیاست ها بر عرصه سلامت و رابطه مالی پزشک و بیمار نیز تاثیر خود را گذاشتند. زندگی با اصالت کسب سود به هر طریق ممکن، و مصرف و نمایش کالاهای لوکس، جامعه پزشکی را نیز متاثر کرد. دیگر یکی از اهداف دانشجویان پزشکی کسب درآمد و انتخاب رشته هایی شد که درآمد بالاتری دارند. رادیولوژی و چشم پزشکی و …قدر یافتند ، داخلی و اطفال و … خوار و خفیف شدند چون نمی شد با آنها تند و سریع مال و منالی به هم زد و به سبک رایج و مد جامعه، ماشین لوکس سوار شد، گوشی و ساعت و لباس های گرانقیمت با فلان برند داشت و خانه و ویلا با امکانات آنچنانی…
بیمارستان های خصوصی رونق گرفتند و پزشکان به دنبال خرید سهام و تاسیس شان. برخی هم سرمایه مازادشان را به به بازار مسکن بردند…
مردم هم در وضعیتی پارادوکسیکال با توجه به فرهنگ چپ زده و ستایشگر فقر و فقرا که تا پیش از این و به خصوص در سال های(حول و حوش) پیش و پس از انقلاب آنها را به سرمایه و سرمایه دار بدبین ساخته بود ، بعضی شان که داشتند به زندگی مصرفی روی آوردند و برخی هم که نداشتند تا آنگونه زندگی کنند به خشم و نفرت بسنده کردند.
حال مناسبات غلط سیستم سلامت در شکل رابطه مستقیم مالی پزشک و بیمار هم ، قوز بالای قوز شده بود، مردم مستقیما به پزشکان پول می دادند و می دیدند که هر بار مدل ماشین پزشک شان بالاتر می رود و لوکس تر و نونوار تر می شود. آن فرهنگ چپ زده و نفرت از پول و پولدارها هم ته ذهن شان بود ، بحران اقتدار هم همین طور، همه این عوامل دست به دست هم دادند و فرسایشی تدریجی در رابطه پزشک و بیمار ایجاد نموده و می نمایند.[iii]
ذکر این نکته نیز ضروریست که پذیرش دانشجوی پولی که از ۸ سال پیش شروع شده و از ۲ سال پیش گسترده تر شده، هم ساختارهای اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی مصرف گرایی و سرمایه سالاری را تقویت خواهد کرد ، هم مستقیماً اعتماد مردم به پزشکان را خدشه دار می کند. اگر در گذشته ورودی های پزشکی از شایستگان علمی بودند ، دیگر با پذیرش پولی این تمایز هم در نظر مردم عادی محو شده و اینبار آنها را به جای سودجویانی که حداقل از نخبگی و تلاش بهره ای داشته اند، بچه پولدارهای فاقد نخبگی و تلاش خواهند خواند.
این داستان غم انگیز ناظرانی زیرک نیز دارد. مثل بازی مافیا که وقتی دو پلیس همدیگر را به غلط مافیا پنداشته و سعی در متهم ساختن یکدیگر دارند. این حالت زبان حال امروز درگیری بین پزشکان و غیر پزشکان در فضای رسانه ای است. پزشکان مردم را به نفهمی و جهالت و بعضی از همکارانشان[iv] را به عوام فریبی متهم می کند، مردم هم پزشکان را به سودجویی و مسئولیت گریزی. بی آنکه ریشه های اصلی ماجرا را تحلیل کنیم و ضعف های ساختاری و اشتباهات تاریخی مان را بررسی کنیم به جان هم افتاده ایم و به دنبال یک مقصر می گردیم تا به سادگی همه تقصیر ها را گردنش انداخته از دست یکتا اهریمن شرور مسبب همه بدبختی ها خلاص شویم!
حال آنکه مافیای واقعی از دور ما را تماشا کرده و قاه قاه می خندد، به راستی اگر اندکی فکر کنیم و به سه علت شایع مرگ و میر یعنی تصادفات و بیماری های قلبی-عروقی و سرطان توجه کنیم ، به سرعت در می یابیم که شرکت های ضرر ده،ناکارآمد و رانتی خودروسازی، کمپانی های سیگار و مواد روانگردان و تولید کننده های سموم غیر استاندارد کشاورزی و رستوران های زنجیره ای فست فود و شرکت های پفک و چیپس و… از کانون دعوا و توجه رسانه ها دور مانده اند و پزشکان به عنوان آخرین خط مقابله با بیماری و مرگ یعنی درمان، وسط افتاده و مشغول کتک خوردن اند…
______________________________________________
[i] این که در عمل چه قدر موفقیت به همراه داشته ، محل بحث است.
[ii] به هیچ وجه هدف ، دفاع از پدر سالاری و عوارض اقتدار منفی نیست بلکه منظور ستایش اقتدار مثبت است که پیش نیاز و عامل دوام حکومت قانون و ضابطه در جامعه و روابط بین فردی است.و نیز هدف نقد افراط و تفریط هاییست که در دوگانه نفی اقتدار ازجانب بعضی جنبش ها و موج ها و از سوی دیگر تبدیل اقتدار به استبداد و خودکامگی ، شکل می گیرد.
[iii] ممکن است اینگونه به نظر بیاید که بحث مصرف گرایی و چپ زدگی متناقض به نظر آید، اما اینگونه نیست و متن در پی توضیح اثراتیست که افراط های گففتمان چپ گرایی و راست گرایی هرکدام در برهه ای، بر روی جامعه داشته اند.
پاسخ بدهید
5 نظر برای مطلب "پزشک ستیزی: چرا و چگونه؟"
عالی است واقعا لذت بردم
با تشکر از نویسنده محترم به نظر می رسد در این نوشته ایشان تنها بخشی از ماجرا را دیده و سوی دیگر که پزشکان و ضعف های آنهاست را به کا فراموش کرده باید پذیرفت که این در این پزشک ستیزی رفتارهای پزشکان هم قطعا موثر بوده است
عالی است
عالی است