سرمقاله

بازی خشم و تنفر: حاشیه نوشتی بر یک فقدان

۱- ۱۷ خردادِ ۹۸، دیگر یک روزِ معمولیِ آخرِ هفته، در یک تقویمِ افتاده در گوشه ی اتاق نبود. یک اتفاقِ تلخ، داخلِ یک اتوموبیلِ تندرِ ۹۰ معمولیِ سفید رنگ، سرنوشتِ آن را از تمامی روزهای مشابهش، متفاوت کرد. دکتر رسول قائدی، دستیارِ سالِ دومِ ارتوپدی بیمارستانِ امام خمینیِ تهران، ناگهان و بدونِ هیچ بیماری زمینه ای یا شکایتِ پزشکیِ قبلی، در اتوموبیلِ خود، بی جان پیدا شد. خبر، بهت آور بود و ضربه، کاری: از آن لحظه یِ شوم به بعد، دکتر قائدی دیگر نخواهد خندید، دیگر تیغِ جراحی دست نخواهد گرفت، دیگر دستانِ پدر و مادرش را با دستانِ پر مهرش نخواهد فشرد، و همسرش دیگر پشتیبانی در روزهای سختِ امتحانِ دستیاری و پس از آن نخواهد داشت؛ البته دوستان و همکارانش، دیگر حضورِ ساده و بی ادعایش را درک نخواهند کرد. همین قدر بی رحم و همین قدر سنگین، و البته همین قدر ناعادلانه. مرگ، بار دیگر پیدایش شده بود. این بار بی رحم تر از همیشه، حضورِ اش را به رخ ما کشید: با یک فقدانِ مهیب، یک جای ِخالیِ پر نشدنی. با فقدان کسی که در سالهای عمرش، بر خلافِ مدعیانِ انقلابِ این روزها، یک انقلابیِ تمام عیار بود: انقلاب بر علیهِ همه یِ ساختارهایی که سعی کردند او را از مسیرِ انسانیت دور کنند. اما او یک انقلابیِ اصیل ماند، یک انقلابیِ تمام نشدنی، با ارزش هایی که هیچ گاه نگذاشت مصادره شوند.

۲- مشکلاتِ دوره یِ دستیاری در ایران حدیثِ مکرر است. حدیثی که متاسفانه تا به امروز هیچ گاه توجهِ جدی و به اندازه یِ اهمیتش به آن نشده است. مصائبی که با یک قراردادِ عجیب و غریبِ الزامی در هنگامِ ثبت نام – که بیشتر الهام گرفته از دوران برده داری است – آغاز می شود: دستیارِ بی پناه، تعهد می کند که در صورتِ هرگونه تخلف از قرارداد – که تعیینِ مصداقِ آن به عهده یِ وزارتِ بهداشت است – آنچه وزراتِ مذکور گفت انجام دهد، حقِ هیچ شکایتی به هیچ نهادِ دیگری نداشته باشد، میزانِ خسارت و نحوه یِ اجرایِ آن را تماما وزرات بهداشت تعیین کند و در نقطه یِ اوجِ این متنِ تاریخی، ضامنانِ این تعهد باید خسارتِ وزارت بهداشت « در صورت مرگِ » دستیار را نیز بپردازند. در قرنِ بیست و یکم، شاکی هم قاضی است، هم اجرا کننده یِ حکمی که صادر کرده است و هم شما را از هر گونه شکایتی به نهادی دیگر منع می کند. دور نیست روزی که متنِ این تعهد نامه، به عنوانِ سندی تاریخی از دورانی سیاه، در کلاس هایِ درسِ حقوق تدریس شود. این اما آغاز راه است: کشیک هایِ بدونِ سقف، ساعاتِ کاری بدونِ محدودیت، تعطیلاتِ الزامیِ تعریف نشده، قوانینِ نامشخصِ انضباطی، نداشتنِ حقِ بیمه، نداشتنِ حقِ کار به عنوان پزشکِ عمومی و در آخر، درآمدِ ماهانه یِ میانگین یک و نیم میلیون تومان، برای این ساعاتِ کاریِ نامحدود. زندگیِ حداقل چهارساله زیرِ خطِ فقر، در بالاترین سطحِ استرسِ کاری، شوره زارِ بی آب و علفی ست که وزارتِ بهداشت، توقع دارد حاصلش متخصصانی باشند با اخلاق، مسئولیت پذیر و البته ساکت و سر به زیر! (صدای پزشکان در فرصت های قبلی مفصلا به این معضلات پرداخته است.)

۳- یک عکس با یک سرمِ وصل شده به دست، با یک متنِ جان گداز اما همه یِ واقعیاتِ حادثه را عوض کرد. محلِ حادثه از شهرکرد به تهران، و از داخلِ اتوموبیلِ شخصی به اوژانسِ ارتوپدی تغییر کرد. همه از یک ارتباطِ کتمان نشدنی گفتند: فشارِ زیادِ کاری علتِ فوت لقب گرفت. تا لحظه یِ نگارشِ این متن، هنوز گزارشِ کالبدِ شکافیِ متوفی منتشر نشده است و علتِ مرگ مشخص نیست. اما آنچه تا به این لحظه می دانیم، فوتِ ایشان نه در کشیک و بیمارستان و تحت استرسِ کاری، که هنگامِ بازگشت از تعطیلات رخ داده است. طبقِ صحبت هایِ نگارنده با متخصصانِ قلب، احتمالِ این ارتباط بسیار ضعیف به نظر می رسد و بیشترِ موارد مرگِ ناگهانیِ قلبی، علت های مادرزادیِ آناتومیک یا هدایتی دارند. این زمینه ها البته با استرسِ حاد و فشارِ کاریِ حاد تقویت می شوند، اما بریِ ارتباطِ مسقتیم بین فشارِ کاری مزمن و نه حاد – این اتفاق در تعطیلات افتاده است – و مرگِ ناگهانیِ قلبی در بیمارانِ جوان، شواهدِ مستقیمی وجود ندارد. البته می توان از فشار کاریِ مزمن به عنوانِ ریسک فاکتورِ سبکِ زندگیِ ناسالم و بیماری هایِ قلبی عروقی نام برد، اما مرگِ ناگهانیِ قلبی در جوانان مقوله ای متفاوت است.

۴- جامعه یِ پزشکی اما قضاوتش را کرده بود. متن هایی که علت را فشارِ کاری معرفی کردند یکی پس از دیگری ریتوئیت و استوری می شدند، و یا در واتزاپ و تلگرام شیر می شدند. حقیقت هر لحظه بیشتر زیرِ تلی از شایعاتِ، گم می شد. نماینده یِ مجلس در صحن علنی از مرگ در بیمارستان حینِ کشیک سخن گفت و کار به آنجا رسید که علتِ مرگ از سوی برخی حتی خودکشی هم معرفی شد! این انتقاد را باید بپذیریم: ما به عنوانِ جامعه یِ پزشکی، کسانی که تخصصمان در همین حوزه است، حق نداشتیم این چنین سهل انگارانه با موضوع برخورد کنیم. بدونِ توجه به جزئیاتِ حادثه اخبار را منتقل کنیم. ما باید مسئولیت ِخویش را در این اشتباه بپذیریم. اگر ما پزشکان – به عنوان گروهِ مرجعِ اجتماعی و تخصصی – اینقدر راحت اشتباه می کنیم، دیگر نباید به کسانی که قصه هایِ جذابِ این روزها – کشته شدن بیماران به دلیل قصور پزشکی – را باور می کنند خرده بگیریم.

۵- اما این هم تمامِ ماجرا نیست. این قصه، سویِ دیگری هم دارد. جامعه یِ پزشکی اشتباه کرد، اما زمینه یِ این اشتباه همگانی کجاست ؟ آیا مرگِ ناگهانیِ کارمندِ جوانِ مترویِ تهران، یا جوانِ شاغل در فروشگاههایِ زنجیره ای پایتخت هم توسطِ همکارانشان به این سرعت به فشارِ کاری نسبت داده می شوند؟ به گمان نگارنده خیر. فوتِ رسول قائدی کبریتی بود بر بشکه یِ باروتی که فقط و فقط به یک آغاز برای انفجار نیاز داشت. مطالباتِ صنفیِ بی شمارِ معطل مانده، مشکلاتِ عدیده یِ معیشتی و جایگاه به سرعت در حالِ افولِ پزشکان – علی الخصوص پزشکانِ جوان – آنها را به یک بمبِ ساعتی تبدیل کرده است. پزشکِ جوانِ ناامید از آینده، زیرِ فشارِ کاریِ غیرِ انسانی و حقوقِ ناچیز، در فقدانِ ناگهانیِ رسول قائدی تمامِ جوانیِ از دست رفته اش را می بیند؛ همه یِ امیدهایی که داشت و دیگر ندارد؛ همه یِ فریادهایی که در گلو داشت اما فرو خورد. مرگِ ناگهانیِ رسول قائدی، پزشک ِجوان را به یک آگاهیِ آنی رساند: آگاهی از مرگ، در همین نزدیکی، وقتی که سالهای جوانیش را وقفِ چیزی کرد که دیگر مثلِ گذشته ارزشمند نیست. سالهایی که به امیدِ آینده، سختی کشید و « زندگی » نکرد. پزشکِ جوان، در مرگِ رسول قائدی، «زندگی» هدر رفته یِ خود را دید. رسول قائدی دیگرفقط رزیدنتِ ارتوپدیِ سالِ دومِ بیمارستانِ امام نبود، تنِ رنجورش زیرِسرم رویِ تختِ اتاقِ ارتوپدی، همه یِ ما بودیم. همه یِ ما، رسول قائدی شدیم و با او در در سکوتِ مرگبارِ داخلِ اتوموبیلش، وقتی کسی نبود به دادمان برسد، جان دادیم.

۶- وزارتِ بهداشت مسئول است. نه در مرگِ رسول قائدی که بعید است علتِ مستقیمش فشارِ کاریِ وارد بر او باشد، که در خشم و تنفری که به دلیلِ عملکردِ غیرِ مسئولانه یِ آن، کالبدِ پزشکانِ جوان را به تمامی تصرف کرده است. این خشم و این تنفر – این بمبِ ساعتی – هر حادثه ای را برای شعله ور شدنِ خویش می بلعد. حاصل چرنوبیلی دیگر خواهد بود، اگر زودتر صدای مطالباتِ پزشکِ جوان شنیده نشود.

درباره نویسنده

احسان قدیمی

فارغ التحصیل رشته پزشکی و گواهینامه عالی بهداشت عمومی از دانشگاه علوم پزشکی تهران
ورودی 95 رشته ی ارتوپدی، دانشگاه علوم پزشکی تهران

Subscribe
مرا مطلع کن از
guest
1 دیدگاه
قدیمی ترین نظر
جدیدترین نظر نظر با بالاترین رای
Inline Feedbacks
View all comments
بهروز
بهروز
3 سال قبل

هنگام فشار کاری سخت وجانفرسا در کشیکهای پزشکی اینترنی و رزیدنتی جمله ای در سر پزشکان جوان فریاد میزند : مثل سگ جان بکن یک عمر خوش زندگی کن !!! یا موبانه تر هنگامی که جانت بلبت رسید بگو این نیز بگذرد !…اما نمیدانی که شاید در همین جان کندنها بصورت واقعی وحتی طوری که خودت باور نکنی جان بدهی ! همین وتمام و کسانی که تورا با حماقتهایشان کشتند برایت مرثیه می خوانند

Powered by Themes24x7