خودکشی پزشکان و منطق بیرحم بقای یک سیستم بحرانزده
در جهان زیستشناسی، وقتی شرایط بقا برای یک گونه دشوار میشود، گرسنگی، قحطی یا فشار محیطی شدت میگیرد، رفتارهایی ظاهر میشود که در حالت عادی غیرقابل تصورند. حیوانی که در روزهای عادی با ملایمت از فرزندان خود مراقبت میکند، در روزهای بحرانی همانها را میبلعد تا لحظهای بیشتر زنده بماند. طبیعت، بیرحم اما صادق است: بقای سیستم مقدم بر احساس است.
جامعه پزشکی ما امروز در وضعیتی مشابه ایستاده است. وقتی از «خودکشی پزشکان» سخن میگوییم، نباید آن را صرفاً فاجعهای فردی یا تراژدی عاطفی تلقی کنیم. این رویداد تکرارشونده نشانهٔ رسیدن ظرفیت سازوکارهایی است که پزشکان را میسازند، تربیت میکنند و از آنان بهره میگیرند، به نقطهای است که دیگر نمیتواند بازتولید کند و مجبور است از جان نسل آینده تغذیه کند.
در عمق این فاجعه، چیزی فراتر از ناامیدی شخصی یا افسردگی شغلی نهفته است؛ این واکنش طبیعی یک سیستم بیمار است که برای ادامهی حیات، از درون خود انرژی میگیرد. پزشکان، فرزندان این سیستماند: از دل دانشگاهها، سیاستهای درمانی، ارزشها و انتظارات جامعه برآمدهاند. و اکنون همان سیستم، برای زنده ماندن، انرژی خود را از جان و روان همین فرزندان میگیرد.
یاسمن شیرانی، رزیدنت سال دوم زنان و زایمان دانشگاه تهران، نمونهای تکاندهنده است. از خانوادهای شناخته شده در جامعه پزشکی و دانشگاهی، با انگیزه و چشمانداز روشن، اما در آبان ۱۴۰۴ به زندگی خود پایان داد. او در صفحهٔ شخصیاش نوشت: «قلبم مچاله شد برای تمام رزیدنتهای سرزمینم که تمام بار کاری بیمارستان روی دوششونه… مغزی که شاید بعد از کشیکهای ۴۰ ساعته و بیداری و کار مداوم دیگه سلولی براش نمونده…» این جملات نه یادداشت فردی، بلکه فریاد یک سیستم بیمارند که بهترینها را مصرف میکند.
نمونههای دیگر کم نیستند. نادیا متقی، پزشک عمومی ۳۶ ساله در شیراز، پس از سالها خدمت، در ۱۰ آبان به زندگی خود پایان داد. پرستو بخشی، متخصص قلب و عروق در لرستان، تنها چهار روز پس از انتقال به محل خدمت جدید، دست به این اقدام زد. این نمونهها فقط فرد نیستند؛ نمادهای یک سیستم فرسوده و بحرانزدهاند که توانایی حفظ نیروهای توانمند و آرمانگرا را از دست داده است.
آمارها فریاد میزنند: حدود ۳۴٪ رزیدنتهای ایرانی افکار خودکشی داشتهاند. نرخ خودکشی پزشکان زن نسبت به جمعیت عمومی زنان بیش از ۱۳۰٪ و برای پزشکان مرد حدود ۴۰٪ بالاتر از متوسط است. این نشان میدهد بحران فردی نیست، بلکه بحران سیستمی و فرهنگی است.
سیستم به جای مراقبت و تربیت، پزشکان جوان را به منابع مصرفی تبدیل کرده است. کشیکهای طولانی، فشار کاری طاقتفرسا، انتظارات بیپایان، حقوق ناکافی، ممنوعیتهای آموزشی و حرفهای، ترکیب میشوند تا فردی که قرار بود امید باشد، خود قربانی شود. عقلانیت بیرحم سیستم میگوید: اگر نمیتوانیم تولید کنیم، مصرف میکنیم؛ اگر نمیتوانیم آینده بسازیم، بهترینها را میبلعیم تا خود باقی بمانیم.
در طبیعت، جانور در بحران، ضعیفترین فرزندانش را میخورد. اما در این بحران، گویی ضعیفترها پیشتر بلعیده شدهاند، و نوبت به قویترینها رسیده است: پزشکانی که اندیشندهترند، حساسترند، دلسوزتر و آگاهترند؛ کسانی که هنوز میخواستند چیزی را تغییر دهند، وجدان خود را حفظ کنند، یا معنایی انسانی برای حرفهشان بیابند. اینها همان «بهترین فرزندان» هستند و اکنون قربانی عقلانیت سرد بقای سیستمی شدهاند که دیگر نمیتواند باززایی کند.
خودکشی پزشکان، نشانهی ازهمپاشیدگی نیست؛ نشانهی تداوم بیمارگونهی یک نظام است. سیستمی که همچنان حرکت میکند، اما با سوخت جان انسانها.
این وضعیت، اگرچه بهظاهر تراژدی فردی است، اما در معنای واقعی، بیانگر مرحلهای از تکامل یک بحران است؛ جایی که سیستم دیگر حتی وانمود به اخلاق و انسانیت نمیکند، بلکه در سکوت، با چهرهای بیاحساس، عمل میکند. خودکشی پزشکان صدای ضعیف این مکانیسم است،آژیر خطر نه برای پزشکان، بلکه برای کلیت ساختار.
عمق تراژدی آنجاست که این مرگها نه حاصل ضعف شخصی، بلکه نتیجهی قدرت بیشازحد حس مسئولیت، آگاهی و وجدان است. آنان که بیشتر میفهمند، زودتر میسوزند. آنان که هنوز در برابر بیمعنایی مقاومت میکنند، زودتر از پا درمیآیند.
بسیاری از پزشکان زن در ایران بیشتر آسیب میبینند. ترکیبی از فشارهای حرفهای و اجتماعی، انتظارات دوگانه، مسئولیتهای خانوادگی و زندگی شخصی، با سیستم بیمارستانی تلاقی میکند و پزشکان زن را در معرض خطر روانی بیشتر قرار میدهد. آنها که قرار بود مراقب جامعه باشند، خود به قربانی تبدیل میشوند.
در این سیستم، پزشکان جوان در یک چرخه بیپایان از فشار، خستگی و فرسودگی گرفتار میشوند. هیچ حمایتی نیست، چشماندازی روشن وجود ندارد، و ارزش انسانی برای زندگی و تلاشهایشان قائل نیستند. در چنین شرایطی، مرگ گاهی تنها راه فرار از فشار سیستم به نظر میرسد.
هر خودکشی پزشک، هر اقدام یاسمن یا نادیا یا پرستو، اعلام شکست سیستم است. این مرگها نه نتیجهٔ ضعف فرد، بلکه نتیجهٔ فشار ساختاری، انتظارات غیرانسانی و فقدان حمایت واقعی است. هر مرگ، سرمایه اجتماعی و انسانی از دست رفته است؛ بخشی از ساختاری که باید قوی بماند، نابود میشود.
این یک فروپاشی فردی نیست؛ یک بحران ساختاری و سیستمی است که عقلانیت بقا را بر مراقبت ترجیح داده است. این سیستم به جای سرمایهگذاری در آینده، بهترینها را مصرف میکند تا بقا پیدا کند، و نتیجه، یک نسل پزشک از دست رفته است.
راه حل چیست؟ بازنگری جدی در ساختار: کاهش فشار کاری، بهبود شرایط معیشتی، پشتیبانی روانی، آموزش مدیریت بحران و بازتوانی، به رسمیت شناختن پزشکان به عنوان انسان، نه ماشین. فرهنگ حرفهای باید تغییر کند؛ پزشک باید اجازه داشته باشد خسته باشد، ناتوان باشد و کمک بخواهد بدون احساس شرمندگی یا تهدید. بدون این تغییرات، هر راه حل کوتاهمدت تنها مسکن خواهد بود و فاجعه ادامه خواهد داشت.
تا زمانی که این عقلانیت بیرحم ادامه دارد، فرزندان یکی پس از دیگری بلعیده می شوند. اگر اقدامی نکنیم، فردا دیگر فرزندی نخواهد ماند تا بخواهد پزشک شود. جامعه ما در این مسیر به شدت آسیبپذیر میشود، زیرا از دست دادن پزشکان نه تنها فردی بلکه سیستمیک است.
هر کشیک طولانی، هر کشیک بدون خواب، هر مسئولیت غیرقابل تحمل، هر حقوق معوق، هر تهدید اشتباه، همه بخشی از زنجیرهای است که پزشکان جوان را قربانی میکند. این قربانی شدن تنها برای ادامه سیستم است، برای بقای عقلانیت بیرحم، نه برای رشد یا آموزش یا مراقبت. بهترینها میروند، سیستم میماند، اما هزینهای که پرداخت میشود بسیار بالاست: سرمایه انسانی و اجتماعی نابود میشود، امیدها خاموش میشوند، آینده تاریک میشود.
اگر امروز پزشکی فکر کند که نمیتواند ادامه دهد، اگر امروز رزیدنتی ببیند که آیندهای روشن ندارد، ما باید بپرسیم چرا؟ چرا سیستمی که قرار بود تولید کند، اکنون بهترینها را مصرف میکند؟ چرا پزشکان جوان که باید آیندهساز باشند، اکنون به ابزار بقای سیستم بدل شدهاند؟ پاسخ روشن است: این یک بحران سیستمیک است، نه فردی.